سوای آن دسته از خبرنویسان رسانهها و کارکنان جراید که بر حسب اتفاق یا تفنن گذرشان به رسانهها اُفتاده و یا دست تقدیر باعث شده در این عرصه مشغول به کار شوند، بهجرأت میتوان گفت تقریباً تمامی اصحاب رسانه و روزنامهنگارانِ جدی، کاربلد و تأثیرگذاری که از اواخر دههی شصت خورشیدی بهاینسو گام در گسترهی فعالیتهای رسانهای کشور گذاشتهاند، در زمینهی «عکاسی خبری»، «ثبت تصویریِ رخدادها» و «اسناد تصویری»، مستقیم یا باواسطه شاگرد یا هنرآموزِ مکتب زندهیاد استاد بهمن جلالی بودهاند. این، ادعایی بهگزاف نیست، چرا که بهگواه کیفیت آثار ثبتشده و به تأیید اهل فن، خبرهترین و چیرهدستترین عکاسانِ سه دههی اخیر کشور در حوزهی عکاسی خبری و مستند، مرحوم بهمن جلالی و زندهیاد کاوه گلستان بودهاند، که نابترین لحظههای تاریخ معاصر ایران را، بهویژه در روزهای انقلاب و جنگ تحمیلی، در قالب عکس ثبت کردند. و از میان این دو، بهمن جلالی بود که ضمن حضور مستمر در متنِ بااهمیتترین رویدادها و ثبت استادانهی لحظاتشان، با تدریس در دانشگاه آزاد و دورههای مرکز تحقیقات رسانهها (و چند جای دیگر) و انتشار فصلنامهی تخصصی «عکسنامه»، نقشی بارز و انکارناپذیر در انتقال مفاهیم، فنون و مهارتهای این رشته و تثبیتِ آکادمیک شدنِ آن ایفا کرد؛ کاری که پیشتر، از سوی پیشگامانی همچون هادی شفاییه در مقیاسی محدود آغاز شده بود.
بهمن جلالی معتقد بود در عکاسی مستند از رویدادهای بزرگی همچون انقلاب و جنگ، «مهم این است که وسط ماجرا باشی». او این شیوه را مؤثرترین راه برای داشتن تاریخ مصور یا وقایعنگاریِ تصویری از رخدادها میدانست؛ شیوهای که خودش بارها در کشاکش حوادث و رویدادهای انقلاب و دوران جنگ آن را آزموده بود و بعدها از آن تجربیات اینگونه یاد میکرد: «اتفاقی جلوی چشممان میافتاد که فقط در کتابها در مورد آن خوانده بودیم؛ چیزهایی مثل انقلاب روسیه یا انقلاب کوبا. انقلاب بهقدری عجیب و جذاب بود که میخواستیم هر تکه از آن را بخوریم. عکاسی از این اتفاقات هم لذت داشت. حتی از خطری هم که وجود داشت، لذت میبردیم. همیشه دوست داشتیم جلوتر از همه باشیم ... ما اصلاً تجربهی این نوع عکاسی را نداشتیم. چون اصلاً انقلاب ندیده بودیم. نه دانشکدهای، نه کتابی. آن موقع فقط یک مشت روزنامه بود که عکاسی خبری آنها دائم این بود که اعلیحضرت این نوار را قیچی میکنند یا چیزهایی مثل این. دستبالا یک زلزلهی بویینزهرا بود یا فلان آتشسوزی. عکس خبری اصولاً وجود نداشت و طبعاً ما هم بلد نبودیم. به همین خاطر، عکسهای ما از انقلاب، یک نگاه آماتوری به یک واقعه بود و به همان اندازه در مقایسه با کار عکاسان خارجی که تجربه داشتند، خالصتر و نابتر بود. این، به عکاسی ما یک جوهر دیگری میداد.»
پس از این تجربه و با آغاز جنگ تحمیلی، جلالی راهی خرمشهر شد تا اشغال این شهر به دست متجاوزان عراقی را ثبت کند. رهآورد این تجربه، کتاب مصور «خرمشهر» بود که تنها دو بار تجدید چاپ شد و فقط در این اواخر بود که مرحوم جلالی توانست چگونگی اشغال خرمشهر و برخی از رویدادها و لحظات جنگ هشتساله را در قالب ۱۲۵ اسلاید و عکس، بههمراه فیلمی ۱۲دقیقهای از همان دوره، در جشنوارهی فیلم و عکس مستند برلین به نمایش بگذارد. نامی که او برای این «اسلایدشو» برگزیده بود، این بود: «روایتِ شهری که بود».
در یکی از جلسات دورهای آموزشی که در سال 82 از سوی مرکز تحقیقات رسانهها و به همت ادارهی ارشاد اصفهان برای دستاندرکاران مطبوعات استان ترتیب یافته بود، زندهیاد جلالی شماری از همان عکسهای خرمشهر و جنگ را با کمترین توضیح به شرکتکنندگان دوره نشان داد. تأثیر دیدن آن عکسها و «جوهر دیگر»ی که در آنها موج میزد، وصفناپذیر بود: بغض و سکوتی سنگین همهی حاضران را فراگرفته بود؛ بُغضی که هم ناشی از تلخیِ ناجوانمردانه زخم خوردنِ آن گوشه از خاک کشورمان بود، و هم نشانهی غرور شیرینی بود که دیدن تصویر آن جانفشانیها در ما بیدار کرده بود. و هنگامی که استاد عکسی را نشان داد که در آن تعداد زیادی اتومبیل سوخته در محوطهای وسیع بهطور عمودی (مثل ستون) در خاک فروبرده شده بودند و گفت که بعثیها از ترس چتربازان ایرانی و برای سد کردنِ راه نفوذشان اتومبیلها را آنطور عَلَم کرده بودند، بغضِ تقریباً همهی شرکتکنندگان در دوره شکست... و اینگونه بود که سخنانِ برآمده از تجربیات عمیقش را کمکم بهتر میفهمیدم، از جمله این که: «عکاسِ حرفهای و باتجربه باشی یا نباشی، فقط وقتی بُردهای که وسط واقعه باشی و با دوربین یا موبایلت عکس بگیری. اینجا دیگر حرفهای بودن مهم نیست؛ مهم این است که وسط ماجرا باشی. اگر هم نبودی که باختهای.»
در کنار این نگاه به چگونگی ثبت لحظهها، زندهیاد جلالی که همواره دغدغه انتقال درست حسها و مفاهیم به نسل تازهی فعالان عرصهی رسانه را داشت، وجه تمایز ظریفِ «عکاسی مستند» با «عکاسی خبری» را چنین بیان میکرد: «در جریان اتفاقات انقلاب، بیشتر عکاسان بنگاههای خبری دنبال گرفتن عکسهایی بودند که واقعه را نشان بدهد. به همین دلیل هم عکسهایشان معمولا عکسهای پُرتنشی بود. اما من دنبال گرفتن عکسی بودم که بماند. یعنی عکس مستند میگرفتم... عکاس خبری دنبال خبر است، هرچه داغتر باشد و درگیری را بیشتر نشان بدهد، بهتر و موفقتر به حساب میآید. اما عکاس مستند به اتفاقات دیگری هم میپردازد که عکاس خبری سراغ آنها نمیرود.»
با همین رویکرد بود که جلالی در یکی از سفرهایش به شهر یزد، تجربهای یگانه و جالب از «حضور در میانهی فضا و میدان» را آزمود و آن را در قالب خاطرهای آمیخته با طنز و لبخند در یکی از جلسات همان دورهی آموزشی پیشگفته در اصفهان، چنین روایت کرد: «شنیده بودم که زرتشتیان یزد کالبد درگذشتگانشان را در فضایی صعبالعبور به نام دخمه میگذارند. در سفری به یزد، یک شب تصمیم گرفتم به دخمه بروم و ببینم چهطور جایی است و اگر شد، چندتا عکس بگیرم. مقداری هم طناب تهیه کردم و به هر زحمت و مکافاتی بود خودم را به داخل دخمه رساندم. اما آنقدر تاریک بود که ناچار شدم تا صبح بیحرکت در گوشهای منتظر روشن شدن هوا بمانم. هوا که کمکم روشن شد، تازه فهمیدم که دست به چه کاری زدهام. فوری چند عکس گرفتم و با عجله برگشتم و تمام بدنم را ضدعفونی کردم و شستم...» و بهعنوان یادگاری از آن تجربه، عکسی را که در دخمه از دستِ نیمهپوسیده یکی از درگذشتگان گرفته بود و نمونهای عالی از کادربندی به شمار میآمد، به حاضران در کلاس نشان داد.
در کنار مجموعهی این دیدگاههای منسجم و هماهنگِ زندهیاد جلالی که عمیقاً با زندگی، آثار و آرمانهایش همسو و تفکیکناپذیر بود، باید به نارضایتی و نگرانی او از پدید آمدنِ انقطاع و شکاف در رابطه و دستاوردهای فرهنگی نسلهای جدید و قدیم نیز اشاره کنیم. او بارها این دغدغهی خود را آشکار کرده بود و برای مثال، در گفتوشنودی گفته بود: «نسل جدید از انقلاب هیچ نمیداند. حق هم دارد. مگر ما برای آگاهی نسل جدید چه کردهایم؟ آیا یک موزه از انقلاب داریم که بچهمدرسهایها را ببریم آنجا و عکسهای آن دوران را نشانشان بدهیم و بگوییم مثلاً آنوقتها خیابانها این ریختی بود؟ آیا کتاب چاپ کردهایم که نسل جدید دربارهی این موضوعات آگاهی پیدا کند؟ 10روز مانده به 12بهمن، برای انقلاب به شور و شوق میآییم، تا پنج روز بعد از 22بهمن. بعد هم می رود تا سال دیگر. حالا ببینید آن طرف دنیا چهکار میکنند: در دومین سالگرد واقعهی 11سپتامبر، 110 جلد کتاب تصویری از عکسهای غیرحرفهای آن واقعه چاپ کردند! آنها با این کارها نمیگذارند 11سپتامبر از یاد کسی برود و به همین طریق حمایت افکار عمومیشان را هم برای حضور در عراق و افغانستان جلب میکنند...»
این دغدغه و سخنان مرحوم جلالی را اگر با پسزمینهای از این واقعیت که هیچیک از مجموعهها و کتابهای او (از جمله کتابهای «روزهای خون، روزهای آتش»، «خرمشهر»، «گنج پیدا»، و...) بیش از دو بار امکان انتشار نیافتهاند، مورد توجه قرار دهیم، درمییابیم که نگرانی و گلهمندی او دربارهی بیخبر ماندنِ نسل جدید از حماسههای همین چند دههی اخیر کاملاً بهجا و بهحق است. اگر نسل جدید امکان آن را نیابد که از منظر آثار و اسنادی همچون عکسهای گویای زندهیاد جلالی (و معدود استادان همسنگ او) با تاریخ و حماسههای معاصر کشورش آشنا شود، واقعاً چه راه و محمل دیگری برای انتقال این آگاهیها میتوان متصور بود؟ معنی آن سخن استاد جلالی در واپسین جلسهی آن دورهی آموزشی پُربار را حالا روشنتر و بهتر درک میکنم که با خندهای تلخ گفت: «بدتر از همهچی اینه که اجارهنشین باشی و هرسال این همه عکس و مجموعه رو توی اسبابکشی جابهجا کنی، فرصتش هم پیش نیاد که قبل از نابودیِ تدریجیِ این عکسها، منتشرشون کنی...».
و سرانجام غروب یکی از جمعههای زمستان گذشته (25دیماه 1388)، آفرینندهی آن همه سند تصویری بیمانند، از رنج اسبابکشیهای هرساله آسوده شد؛ و بازی روزگار را ببین که مجلس ترحیم آن استادِ روایت، در مسجدی در خیابان «خرمشهر» برگزار شد.
امیریاشار فیلا
روزنامهنگار حوزهی شهر، ساختمان و مهندسی
[email protected]